جدول جو
جدول جو

معنی چرب تر - جستجوی لغت در جدول جو

چرب تر
پر روغن تر، روغن دارتر، کنایه از بیشتر، افزون تر
تصویری از چرب تر
تصویر چرب تر
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ترازوداری که جنس را هنگام وزن کردن بیش از میزان مقرر به خریدار بدهد، کسی که در ترازوی سنجش اعمال، کارهای خوبش بیشتر و سنگینتر از کارهای بد باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرب گو
تصویر چرب گو
چرب گفتار، چرب زبان، خوش سخن، برای مثال همی رای زد با یکی چرب گوی / کسی کاو سخن را دهد رنگ وبوی (فردوسی - ۲/۲۶۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرب کار
تصویر چرب کار
کسی که غذای چرب مانند آبگوشت، کباب و مانند آن ها بپزد، صنف کله پز و دیزی پز
فرهنگ فارسی عمید
(چَ خِ جَرر / جَ)
چرخ دولاب. دولابی که دلوهای متعدد دارد:
بود راست چون کوزۀ چرخ جر
تهی شد یکی پر شود ده دگر.
نزاری قهستانی.
رجوع به چرخ دولاب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ تَ)
بسیار تر و کاملاً مرطوب و نمدار. (ناظم الاطباء). کاملاً مرطوب. (استینگاس)
لغت نامه دهخدا
(چَ تَ)
طایفه ای از طوایف قشقائی. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 82). یکی از طوایف ایل قشقائی ایران و مرکب از 60 خانوار است که در مرودشت مسکن دارند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ تِ تَ)
کنایه از شربت لطیف و نفیس است. (بهار عجم) (آنندراج) :
چو دولاب کو شربت تر دهد
ازین سر ستاند از آن سردهد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
نام محلی در 52 هزارمتری ساوجبلاغ میان کرده کرد و حیدرآباد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ تَ)
گریان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از متعلقات لارستان است. (از مرآت البلدان ج 4 ص 132)
لغت نامه دهخدا
که چوب برد. که قطع چوب کند. که چوب از هم جدا کند به اره و جز آن
لغت نامه دهخدا
(پَ)
چوبی کوتاه که بر سر آن دسته ای از پر نرم بندند و استوار کنند و باآن گرد از ظروف بلورین و چینی و چراغها و غیره بگیرند و تیرگی از آنها بزدایند. (یادداشت مؤلف). جاروب مانندی که از پر کنند و بر دسته ای از چوب استوار سازند برای دور کردن گرد و خاک. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ گَ)
چرخ کار. فلزتراش. تراشگر. آنکه تیغ و خنجر و ظروف نقره و مس و مانند آن را برچرخ کشد. رجوع به چرخ کار و چرخ کاری و چرخگری شود
لغت نامه دهخدا
(چَ چَ)
کنایه از لطف گفتار و نازکی رفتار. کنایه از رفتار و گفتاری نرم و فریبنده، بطور مهربانی و چاپلوسی در اظهار محبت:
اندرآمد مرد با زن چرب چرب
گنده پیر از خانه بیرون شد به ترب.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(چَ)
آنکه شیرش دارای چربی است. انسان یا حیوانی که شیرش چربی دار است
لغت نامه دهخدا
(چَ)
آنکه غذای چرب پزد چون دیزی پز و کله پز و مانند اینها: جملۀ خلایق را بشمشیر برد از اسفاهی و حواشی و هر حلواگر و چربکار و نانوا و قصاب و خوردنین پز که در شهرها و قصبه ها بود آنجا فرودآورد. (تاریخ طبرستان)
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ)
در اصطلاح ورزشکاران، پریدن بهوا در وقت چرخیدن. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(بَ بُ تَ)
شهری است در اندلس. شهری است بزرگ در مشرق اندلس (اسپانیا) از توابع بربطانیه که بسال 452 هجری قمری بدست رومیان افتاد و مسلمانان آنرا بهنگام حکومت احمد بن سلیمان بن هود بسال 457 هجری قمری یعنی پنج سال پس از آن فتح کردند و در جمله غنائمی که بدست مسلمین افتاد ده هزار زن بود و سپس باز بدست آنان افتاد. این شهر دارای قلعه های بسیاری است گروهی از محدثان و مقریان بدان منسوبند. (معجم البلدان). رجوع به الحلل السندسیه ج 2 و مراصد شود
لغت نامه دهخدا
(بَبُ تَ)
شهری بزرگ در شرقی اندلس از اعمال بربطانیه. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(چَ تَ)
روغندارتر. پرروغن تر، زیادتر. (ناظم الاطباء). بیشتر. افزون تر: گرم وخشک و گرمیش چربتر از خشکی. (التفهیم، در صفت آفتاب). خشکیش چربتر از سردی. (التفهیم، در صفت عطارد) ، وزین تر. (ناظم الاطباء). سنگین وزنتر. سنگین تر، بهتر و راجح تر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ تَ)
فروشنده ای که در وزن کردن کالا مشتری را مراعات کند. ترازوداری که جنس خود را هنگام توزین اندکی بیش از وزن مقرربخریدار دهد، آنکس که عمل خیر او بر عمل شر بچربد. نیکوکاری که در ترازوی سنجش اعمال، کارهای نیک او سنگین وزن تر از کار بد باشد:
تا چو عمل سنج سلامت شوی
چرب ترازوی قیامت شوی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از چربتر
تصویر چربتر
زیادتر، افزونتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تربتر
تصویر تربتر
بسیار تر و کاملا مرطوب و نمدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرب ترازو
تصویر چرب ترازو
((~. تَ))
کسی که اعمال نیکش بر اعمال بدش فزونی دارد
فرهنگ فارسی معین
راه رفتن با جوراب بر روی زمین، سریعتر، سرپایی
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی
فرهنگ گویش مازندرانی
گفتگو کردن همراه با خندیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
فقیرتر
دیکشنری اردو به فارسی